آن لاندرز
 
درباره وبلاگ


من آن غریبهء دیروز آشنای امروز و فراموش شده ی فردایم در آشنایی امروز وبلاگ مینویسم تا در فراموشی فردا یادم كنید
آرشيو وبلاگ
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 92
بازدید کل : 23876
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1



<


دریافت كد ساعت
Cod Music By RoozGozar.cOm--->

كد موسيقي براي وبلاگ

ابزار متحرك زیباسازی وبلاگ


Untitled Document
دریافت کد خوش آمدگویی
باران شیشه ای
داستان های زیبا، کوتاه و آموزنده




فردي از پـروردگار درخواست نمـود تا به او بـهشت و جـهنم را نشان دهد خدا پـذيـرفت.

او را وارد اتاقي نمود که جمـعي از مردم در اطراف يـک ديـگ بـزرگ غـذا نشسته بودند. همه گرسنه، نااميد و در عـذاب بودند.هرکدام قـاشقي داشت که به ديگ مي رسيد ولي دسته ی قاشق ها بلندتر از بازوي آن ها بـود، بطوري که نمي توانستند قاشق را به دهانـشان برسانند!

عـذاب آن ها وحشتناک بود. آنگاه خداوند گفت: اکنون بـهشت را به تو نشان مي دهم.

او به اتـاق ديـگري که درست مانند اولي بود وارد شد. ديگ غذا، جمعي از مردم، همان قاشقهاي دسته بلند. ولي در آنجا همه شاد و سير بودند.

آن مرد گفت: نمي فهمم؟ چرا مردم در اينجا شادند در حاليکه در اتاق ديگر بدبخت هستند، باآنکه همه چيزشان يکسان است؟

خداوند تبسمي کرد و گفت:

خيلي ساده است، در اينجا آن ها ياد گرفته اند که يکديگر را تغذيه کنند.

هر کس با قاشقش غذا در دهان ديگري مي گذارد، چون ايمان دارد کسي هست در دهانش غذايي بگذارد.

 

برگرفته از کتاب « غذاي روح - آن لاندرز »



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:آن لاندرز,داستانک, :: 23:6 ::  نويسنده : سبحان